معرفی اجمالی
صدای هلهله و فریاد می آمد. گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای کوبان فریاد شادی سر داده بودند. من ترسیده و آشفته میان اتاق نیمه تاریکی روی یک صندلی زهوار دررفته در خودم مچاله شده بودم. فکرم مختل شده بود و هزاران صحنه مثل فریم های فیلم از مقابل چشمانم می گریختند. تمام این چند روزه، هرکس از راه رسیده بود چیزی زیر گوششم زمزمه کرده بود و گذشته بود، بی آنکه بداند آنچه در قلب و روح من می کارد تمام اندامم را به لرزه درمی آورد. صدای کوبیده شدن دهل مرا در اندیشه ای تلخ فروبرده بود. این صدای طبل پیروزی بود که می گفت ای