خرید و قیمت کتاب مجموعه نیمه پنهان ماه جلد اول چمران به روایت همسر شهید اثر حبیبه جعفریان انتشارات روایت فتح

کتاب مجموعه نیمه پنهان ماه جلد اول چمران به روایت همسر شهید اثر حبیبه جعفریان انتشارات روایت فتح

ناموجود
معرفی اجمالی
مشخصات محصول
فروشندگان

معرفی اجمالی

عرفان زندگی شهید چمران: کتاب مجموعه نیمه پنهان ماه جلد اول

کتاب "مجموعه نیمه پنهان ماه جلد اول چمران به روایت همسر شهید" اثر حبیبه جعفریان، روایتی شخصی و گرم از زندگی شهید مصطفی چمران و تأثیرات عمیق او بر خانواده‌اش ارائه می‌دهد.

نکات برجسته کتاب مجموعه نیمه پنهان ماه جلد اول چمران

  • روایت زندگی و شخصیت شهید مصطفی چمران از دیدگاه همسر وی
  • تصویری انسانی و عاطفی از ابعاد مختلف زندگی شهید
  • مجموعه‌ای از عکس‌های مستند و معنادار از شخصیت شهید چمران

کتاب مجموعه نیمه پنهان ماه جلد اول چمران؛ برای چه کسانی مناسب است؟

این کتاب به همه علاقه‌مندان به تاریخ انقلاب اسلامی، خانواده‌های شهیدان و محققان در زمینه ادبیات جنگ توصیه می‌شود. همچنین کسانی که به دنبال درک عمیق‌تری از شخصیت‌های تاریخی هستند، می‌توانند از این اثر بهره‌مند شوند.

تجربه‌ایی نزدیک از زندگی شهید چمران

اثر حاضر به صورتی جذاب و عاطفی، زندگی شهید چمران را از دیدگاه همسرش روایت می‌کند و به مخاطب این امکان را می‌دهد که با ابعاد جدیدی از شخصیتی که بر تارک تاریخ کشور می‌درخشد، آشنا شود.

مشخصات
نویسنده:حبیبه جعفریان
ناشر:روایت فتح
شابک:9789649093529
رده‌بندی کتاب:جنگ (تاریخ و جغرافیا)
قطع:پالتویی
نوع جلد:نرم مقوایی
چاپ شده در:ایران
تعداد صفحه:64
وزن:100 گرم
سایر توضیحات:سال ها از آرام گرفتن چمران می گذرد. روزهای تکاپو و از پشت صخره ای پشت صخره دیگر پریدن و پناه گرفتن، و روزهای جنگ های سرنوشت ساز پایان یافته اند و اکنون در این روزگار به ظاهر آرام، «غاده چمران» با لحنی شکسته، داستانی روایت می کند؛ «داستان یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت به سوی کلمه بی نهایت.» سال ها از روزی که سرانجام چمران در این زمین آرام گرفت، می گذرد و این بار غاده داستانی از تاریخ این سرزمین روایت می کند؛ «مرد صالحی که یک روز قدم زد در این سرزمین به خلوص.» 31 خرداد مصادف است با سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران، مردی که زندگی پر فراز و نشیبی داشته و زندگی اش سراسر شیدایی و دلداگی است. xنگفت این حجابش درست نیست غاده جابر در ابتدای این کتاب به آشنایی با چمران می پردازد و به یکی از برخوردهای چمران در قبال بی حجابی خود اشاره می کند: «یادم هست در یکی از سفرهایی که به روستاها می رفت، همراهش بودم. داخل ماشین هدیه ای به من داد - اولین هدیه اش به من بود و هنوز ازدواج نکرده بودیم - خیلی خوشحال شدم و همان جا باز کردم و دیدم روسری است، یک روسری قرمز با گل های درشت. من جا خوردم، اما او لبخند زد و به شیرینی گفت: «بچه ها دوست دارند شما را با روسری ببینند.» از آن وقت روسری گذاشتم و مانده. من می دانستم بچه ها به مصطفی حمله می کنند که چرا شما خانمی را که حجاب ندارد می آوری موسسه، اما برایم عجیب بود که مصطفی خیلی سعی می کرد - خودم متوجه می شدم - مرا به بچه ها نزدیک کند. می گفت: «ایشان خیلی خوبند. این طور که شما فکر می کنید نیست. به خاطر شما می آیند موسسه و می خواهند از شما یاد بگیرند. ان شاءالله خودمان یادش می دهیم.» نگفت این حجابش درست نیست، مثل ما نیست، فامیل و اقوامش آن چنانی اند. این ها خیلی روی من تاثیر گذاشت. او مرا مثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برد، به اسلام آورد. نُه ماه ... نُه ماه زیبا با هم داشتیم و بعد ازدواج کردیم. البته ازدواج ما به مشکلات سختی برخورد. xچه کار کردید که غاده شما را ندید دو ماه از ازدواج غاده و مصطفی می گذشت که دوستِ غاده مسئله را پیش کشید: «غاده! در ازدواجِ تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی ایراد می گرفتی، این بلند است، این کوتاه است... مثل اینکه می خواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. حالا من متعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟» غاده یادش بود چطور با تعجب دوستش را نگاه کرد، حتی دل خور شد و بحث کرد که «مصطفی کچل نیست، تو اشتباه می کنی.» دوستش فکر می کرد غاده دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده. آن روز همین که رسید خانه در را باز کرد و چشمش افتاد به مصطفی؛ شروع کرد به خندیدن. مصطفی پرسید: چرا می خندی؟ و غاده چشم هایش از خنده به اشک نشسته بود، گفت: «مصطفی، تو کچلی؟ من نمی دانستم!» و آن وقت مصطفی هم شروع کردن به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی هم تعریف کرد. از آن به بعد آقای صدر همیشه به مصطفی می گفت: «شما چه کار کردید که غاده شما را ندید؟» xبرای مردم عجیب بود مهریه ام قرآن کریم بود و تعهد از داماد که مرا در راه تکامل و اهل بیت علیهم السلام و اسلام هدایت کند. اولین عقد در صور بود که عروس چنین مهریه ای داشت، یعنی در واقع هیچ وجهی در مهریه اش نداشت. برای فامیلم، برای مردم عجیب بود این ها. xنمی توانم برایش مستخدم بیاورم مامان به اوگفت: «شما می دانید این دختر که می خواهید با او ازدواج کنید چطور دختری است؟ این، صبح ها که از خواب بلند می شود هنوز رفته که صورتش را بشوید و مسواک بزند، کسانی تختش را مرتب کرده اند، لیوان شیرش را جلو در اتاقش آورده اند و قهوه آماده کرده اند. شما نمی توانید با مثل این دختر زندگی کنید، نمی توانید برایش مستخدم بیاورید این طور که در خانه اش هست.» مصطفی خیلی آرام گوش داد و گفت: «من نمی توانم برایش مستخدم بیاورم، اما قول می دهم تا زنده ام، وقتی بیدار شد تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم دم تخت.» xخدا که می بیند یادم هست اولین عید بعد از ازدواجمان - که لبنانی ها رسم دارند دور هم جمع می شوند - مصطفی موسسه ماند و نیامد خانه پدرم. آن شب از او پرسیدم: «دوست دارم بدانم چرا نرفتید؟» مصطفی گفت: «الان عید است. خیلی از بچه ها رفته اند پیش خانواده هاشان. این ها که رفته اند، وقتی برگردند، برای این دویست سیصد نفری که در مدرسه مانده اند تعریف می کنند که چنین و چنان. من باید بمانم با این بچه ها ناهار بخورم، سرگرمشان کنم که این ها هم چیزی برای تعریف کردن داشته باشند.» گفتم: «خب چرا مامان برایمان غذا فرستاد، نخوردید؟ نان و پنیر خوردید.» گفت: «این غذای مدرسه است.» گفتم: «شما دیر آمدید. بچه ها نمی دیدند شما چه خورده اید.» اشکش جاری شد، گفت: «خدا که می بیند.» xاین بچه یک شیعه است کم تر پیش آمد که خودروی قراضه غاده را سوار شوند، از این ده به آن ده بروند و مصطفی وسط راه به خاطر بچه ای که در خاک های کنار جاده نشسته و گریه می کند، پیاده نشود. پیاده می شد، بچه را بغل می گرفت، صورتش را با دستمال پاک می کرد و می بوسیدش. آن وقت تازه اشک های خودش سرازیر می شد. دفعه اول غاده فکر کرد بچه را می شناسد. مصطفی گفت: «نه، نمی شناسم. مهم این است که این بچه یک شیعه است. این بچه هزار و سیصد سال ظلم را به دوش می کشد و گریه اش نشانه ظلمی است که بر شیعه علی رفته.» xدر پناه خداست که ترکت می کنم در اهواز با مرگ روبرو بودم و آنجا برای من صد سال بود. خیلی وقت ها دو روز یا چهار روز از مصطفی خبر نداشتم، پیدایش نمی کردم و بعد برایم یک کاعذ کوچک می آمد که «اَترُکُکِ لله» (در پناه خداست که ترکت می کنم). در لبنان هم این کار را می کرد، آنجا قابل تحمل بود. ولی یک بار در سردشت بودم، فارسی بلد نبودم، وسط ارتش، جنگ و مرگ، یک کاغذ می آید برای من «اَترُکُکِ لله» و می رفت و فقط من منتظر گوش کردن این که بگویندمصطفی تمام شد. همه وجودم یک گوش می شد برای تلقی این خبر و خودم را آماده می کردم برای تمام شدن همه چیز. xاگر نماز شب نخوانیم ورشکست می شویم وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار می شد، غاده طاقت نمی آورد، می گفت: «بس است دیگر. استراحت کن، خسته شدی.» و مصطفی جواب می داد: «تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند، بالاخره ورشکست می شود، باید سود در بیاورد که زندگیش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم ورشکست می شویم.» اما غاده که خیلی شب ها از گریه های مصطفی بیدار می شد کوتاه نمی آمد، می گفت: «اگر این ها که این قدر از شما می ترسند بفهمند این طور گریه می کنید... مگر شما چه معصیت دارید؟ چه گناه کردید؟ خدا همه چیز به شما داده، همین که شب بلند شدید یک توفیق است.» آن وقت گریه مصطفی هق هق می شد، می گفت: «آیا به خاطر این توفیق که خدا داده او را شکر نکنم؟» xبرو این مجسمه را بشکن بعد از شهادت مصطفی، خواب دید مصطفی در صندلی چرخ دار نشسته و نمی تواند راه برود. دوید، گفت: «مصطفی چرا این طوری شدی؟» گفت: «شما چرا گذاشتید من به این روز برسم؟ چرا سکوت کردید؟» غاده پرسید: «مگر چی شده؟» گفت: «برای من مجسمه ساخته اند. نگذار این کار را بکنند. برو این مجسمه را بشکن!» بیدار که شد نمی دانست مصطفی چه می خواسته بگوید. پرس وجو کرد و شنید که در دانشگاه شهید چمران اهواز، از مصطفی مجسمه ای ساخته اند.