خرید و قیمت کتاب تفنگمو زمین نذار اثر سید میثم موسویان انتشارات کتاب جمکران

کتاب تفنگمو زمین نذار اثر سید میثم موسویان انتشارات کتاب جمکران

ناموجود
معرفی اجمالی
مشخصات محصول
فروشندگان

معرفی اجمالی

معرفی کتاب تفنگمو زمین نذار

کتاب «تفنگمو زمین نذار» توسط سید میثم موسویان به بررسی داستان‌های دفاع مقدس می‌پردازد و نمونه‌ای از ادبیات غنی این دوران است.

چگونگی سازماندهی کتاب تفنگمو زمین نذار

این مجموعه داستان در سه فصل تقسیم‌بندی شده است:

  • فصل اول: مشکلات و چالش‌هایی که بازماندگان رزمندگان با آن مواجه هستند.
  • فصل دوم: ماجراهایی که برای اسرا در طول جنگ به وقوع پیوسته است.
  • فصل سوم: داستان‌هایی از خود رزمندگان در خط مقدم جبهه.

ویژگی‌های داستان‌های موجود در تفنگمو زمین نذار

داستان‌های این مجموعه، به واقعیت‌ها و تاریخ جنگ الهام گرفته‌اند. در حالی که بسیاری از آن‌ها اساس داستان‌های واقعی دارند، نویسنده با پردازش مسائل پیرامونی، روایت‌های جذابی خلق کرده است. همچنین، بعضی از داستان‌ها با زبانی طنزآمیز نوشته شده‌اند که بر لبان مخاطب لبخند می‌آورد، در حالی که دیگر داستان‌ها توانایی انتقال غم و اندوه را دارند.

قدرت داستان‌های تفنگمو زمین نذار

بخشی از داستان‌های این مجموعه در جشنواره‌های مختلف مورد تقدیر قرار گرفته و دارای رتبه‌های بالا هستند. سید میثم موسویان پیش از این آثار دیگری در انتشارات سوره، روایت فتح و شهریستان ادب منتشر کرده است.

نکته پایانی درباره کتاب تفنگمو زمین نذار

کتاب «تفنگمو زمین نذار» نه‌تنها یک تجربه ادبی غنی از دوران دفاع مقدس است بلکه مروری بر واقعیت‌ها و چالش‌های انسانی این دوران را ارائه می‌دهد. این مجموعه می‌تواند نقطه‌ای برای تأمل در موضوعات عمیق انسانی و اجتماعی باشد.

مشخصات
نویسنده:سیدمیثم موسویان
شابک: 978-964-973-490-3
ناشر:انتشارات کتاب جمکران
موضوع:رمان
قطع:رقعی
نوع جلد:نرم مقوایی
تعداد صفحه:228
وزن:240 گرم
سایر توضیحات: برشی از کتاب: چرا نشستی گریه می‌کنی حاجی؟ طوری شده؟ بچه ها شهید شدن؟ فرمانده گفت: «اقلاً پایه اش را می ذاشتی بمانه زمانی. » – پایه‌اش؟ برا چی؟ حاجی با آستینش چشمش را پاک کرد و به فکر جریمه افتاد. – یعنی از اینجا تا ماشین سینه‌خیز کافیه ناصر؟ – چرا؟ اشتباهی کردم حاجی؟ – کافی نیست. – حاجی کاری کردم؟ – از اینجا تا جایی که نا دارم می‌رم. فرمانده اسلح هاش را روی زمین گذاشت و روی خاک ها خوابید و گفت: «اسلحه ام رو شما بیار.»